دردونه فاطمه خانومدردونه فاطمه خانوم، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره
فریماه دردونه من وباباییفریماه دردونه من وبابایی، تا این لحظه: 4 سال و 4 ماه و 6 روز سن داره

خاطرات دردونه من وباباعلی

دختربودن یعنی

. دختر بودن یعنی دلواپس پدرشدن  . دختر بودن غصه مادرو خوردن . دختر بودن عاشق برادر بودن... . دختر بودن  یعنی پدرمادر برادر به جات تصمیم بگیرن به جات زندگی کنن ولی باز تو راضی به ی غم کوچیک تو دلشون نباشی . دختر بودن  یعنی راحت اشک ریختن . دختر بودن عاشق تنها تو خونه موندن . دختر بودن  یعنی همه رویاتو بزاری تو راه مدرسه . دختر بودن  یعنی نتونی حرف برادرتو زمین بندازی . دختر بودن  یعنی دنیا بایک نگاه سرد روسرت خراب میشه.. . دختر بودن  یعنی ظریف بودن حساس بودن اما پاش بیفته...محکم شدن...کوه شدن... . دختر بودن  یعنی آخرین نف...
29 بهمن 1393

عاشقانه برای دخترم

تو آمدی و خدا خواست دخترم باشی  و بهترین غزل توی دفترم باشی  تو آمدی که بخندی، خدا بمن خندید  واستخاره زدم، گفت: کوثرم باشی  تو آمدی که اگر روزگارمان بد بود  تو دست کوچک بارانِ باورم باشی فدای تو بشم مامانی مواظب خودت باش ...
29 بهمن 1393

خدایاشکرت نی نی مادخمله

سلام دخملي خوشكلم    خيلي دوست داشتم اين خبر خوش رو زودتر برات بنويسم   ولي اين 3 روز مدام مهمون داشتيم كوچولوي شيرينم خوب  عزيزم براي سومين بار رفتم سونو گرافي نميدوني  چه شوقي داشتم من وبابايي لحظه شماري ميكرديم تا شنبه بياد يعني 93/1118ا دكترم شكر خدا همه چيز خوب بود صداي قلب كوچولوت رو برام گذاشت كلي كيف كردم قربون اون قلب كوچولوت بشم من بعدش به دكترم گفتم ميخوام برم سونو بدم تا از حال ني نيم باخبر بشم  و براي جنسيتش هم مطمئن بشم  دكي هم برام سونو نوشت بعد بابا رفت برام نوبت گرفت قرار شد ساعت 8شب نوبتمون بشه منم  خلاصه ساعت 8 با بابايي رفتيم و كلي من...
29 بهمن 1393

باتو مادر میشوم

  عاقبت در یک شب از شبهای دور                     کودک من پا به دنیا می نهد ان زمان بر من خدای مهربان                          نام شورانگیز مادر می نهد ان زمان طفل قشنگم بی خیال                         در میان بسترش خوابیده است بوی او چون عطر پاک یاس ها&nb...
19 بهمن 1393

حرفهای بابایی

سلام خوبی جوجوی بابایی  حالت  خوبه عسیسم می بخشید که دیر برات یادداشت گذاشتم اینترنت دم دست نداشتم ولی خودت و مامانتو خیلی دوست دارم  نوزده هفتگیتو بهت تبریک میگم دوس دارم جوجوی خوبی باشی و مامانتو اذیت نکنی هر چند تا حالاشم اذیت نکردی  دیروز که حسابی بارون و همراش برف بارید جای تو خالی کوکو لوی بابا من و مامانی زیر بارون پیاده روی کردیم امیدوارم تو اذیت نشده باشی هر چی به مامانت میگم از زبون منم برا بچمون بنویس نمینویسه میگه باید خودت بنویسی دوس دارم جنسیتت رو بدونم تا با مامانی بریم بازار وسایلاتو برات خرید کنیم خوشگل بابا من و مامانی بی صبرانه منتظر بدنیا اومدنتیم تا روی ماهتو بوسه بارون...
14 بهمن 1393

هفته نوزدهم دردونه

 سلام جوجوی مامان  چطول مطولی  خوبی نی نی من  جات که خوبه عزیزم اذیت نشی یه موقع   عزیز دلم تو اینترنت خوندم الان وزن كودك شما حدود 260 گرم و اندازه او حدود 15 سانتيمتر (تقريبا اندازه يك كدوسبز كوچك) مي باشد. ناز من امروز شدی19 هفته  عزیز دلم ایشالله 19 سالگیتو تبریک بگم عزیزم مامان جون چرا یه تکون نمیخوری مامان برات کیف کنه   عیب نداره مامانی دنیا اومدی تلافی میکنم اینقدر ببوسمت خیس آب بشی   عزیزم دیشب بابایی در مورد وبلاگت ازم سوال پرسید منم گفتم خودت باید بخونی من بهت نمیگم  اونوقت گفتش خوب لااقل جای منم با بچمون حرف بزن منم گفتم خودت باید بیای واسش بنویسی  ...
14 بهمن 1393

بدون عنوان

  مادرم میگفت تا مادر نشوی حس آن را ندانی ....  و چه کودکانه پرسیدم من : که چرا بهشت زیر پای توست؟   یاد دارم که چقدر او خندید   سپس او گفت: بهشت هدیه ای بود از خدا بر من   وقتی تو را در دل داشتم بهشت در دستانم بود و تو در جانم و روزی که تو چشم به جهان گشودی   بهشت را با تمام بزرگی بر زمین نهادم و تو را عاشقانه در آغوش کشیدم فرزندم   آری   برای همین است که می گویند بهشت زیر پای مادران است     ...
11 بهمن 1393
1